یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب ، نظر کن
آب آیینه ی عشقه، گذران است
تو ک امروز ، نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ک ،دلت با دگران است
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم
روز اول ک دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر ، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من ن رمیدم، ن گسستم
باز گفتم ک تو صیادیو، من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم ، همه جا گشتم وگشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم