خیره...
به هیچ چیز،
نگاه میکنم
لحظه ای را،
که جا مانده
در چشم هایم،
سنگینی صبر هایی
که آه میشود در سینه ام
چون بغض کمرم
برای خون های رفته ی بدنم،
آخر هر ماه.
گم شده ام،
در میان دفتر خیس خورده ام
میان اشک های بداهه
که لو میدهد شعر هایم را.
شعری عقب مانده ام
لای ورقه های زندگی
که گران میفروشد
قافیه دارهای بی محتوا را؛
و خوانده نمیشوم
منی که پرم
از غریب ترین واژه های آشنا،
واژه هایی که به درد میکشند تو را،
پشت پلک هایم،
و مردمک چشمانم
در فرار از عشق،
کوچک و کوچکتر میشود.
#فاطمه_حسن_پور