آه باران!
چه دلنشین است
در قحطی سخاوت
کریمانه
بر لبان ترک خورده خاک
مرهم نهادن
«او»
سخن هرچه باشد به ژرفی ببین
«فردوسی»
زبان بودی بسی اکنون چو مردان
ز سر تا پای خود را گوش گردان
«الهی نامه عطار»
اکنون بگویم سر جان در امتحان عاشقان
از قفل و زنجیر نهان هین گوشها را برگشا
✏ «مولوی»
ای نور چشم من، سخنی هست، گوش کن
چون ساغرت پراست بنوشان و نوش کن
در راه عشق، وسوسه اهرمن بسی است
پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن
« حافظ»
هیچ کافر را به خواری منگرید !
که مسلمان مردنش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او؟
که بگردانی از او یکباره رو
« مثنوی شریف»