چنانکه شیری از مجلس کفتار ها نمی ترسد
نهنگ از غوطه در ساحل و در دریا نمی ترسد
پریشانم ولی از فرط سرمای بهاری نیست
که این دیوانه از دلتنگی سرما نمی ترسد
چه سان با من حدیث ترس می گوی هنوز، زاهد
نمی دانی که مست از شیخ بی پروا نمی ترسد
من آن سرباز جنگ بی پناه کشوری هستم
تفنگ در شانه و قرآن به دوش اما نمی ترسد
مرا با ظلمت اندوه رهایم کن، رها ای عشق
که از شب زنده داری مردم تنها نمی ترسد
قاسمیار