من یک پسرم (شایدم یک دختر)بایک پدر زحمتکش و خوب ,و یک مادر دلسوز , و یک خواهر دهه ۸۰ , در یکی از روستاهای یکی از شهرستانهای لب مرزی زندگی می کنیم ,خونمون بزرگه اما خب نمیشه از دیوار های گلیشو و ترک هاش گذشت ؛ من می خواهم عریان باشم از هر گونه قضاوت ، باشد من همان رسوای عالمم ،. دیگر مگر چیزی هم باقی مانده است منم تنهای تنها
دانشجوی مشروطی رشته فیزیک
عاشق علم %% عاشقی در انتظار معشوق
In the name of my mother