سید صبور سنا، مهندس عمران ۲۶ ساله از افغانستان
Syed Saboor Sana, 27, Civil Engineer, So Called Bilingual Poet from Afghanistan
نمونههای کلامم به زبانهای اردو و فارسی:
خمستان
به این وحشت که میجوشد قیامت خون منصورم
نفس گر پر نیفشاند شود سرد آتش طورم
فلک در خویش میپیچد از اقبالم چه میپرسی؟
دو صد خورشید خوابیده است در آغوش انگورم
هلاک گردش جامم در این محفل که از مستی
خمستان میکند آباد هر سو چشم مخمورم
به تمهید حیایی که رگ خواب تماشا داشت
اگر پیدا شوم خاکم وگر پنهان همان نورم
عرق از خون کند دریا قناعت را چه ناز است این
سلیمانزار گردیده جهان از جنبش مورم
شرر بنیاد بیتابم عدم کو تا کند خوابم
شکست کاخ سیمابم اسیر داغ ناسورم
بهار رنگ پُر جوشم مرا از خود بَرَد هوشم
لباس داغ میپوشم از این آیینهها دورم
به استعداد خود هر کس مهار آرزو باشد
نوازش را ببیند خصم جان خویش زنبورم
محبت دیگر از جان منِ مسکین چه میخواهد؟
غریبم، بیکسم، داغم، شرارم، زخم ناسورم
ز فیض یأس اگرچه غافلم لیک اینقدر دانم
که گر یادش کنم از شوق ریزد رنگ مقدورم
"سنا" از ناامیدی دامن هِمّت مده از دست
هزاران ساز پنهان است در هر تار تنبورم
سنا
کوچهٔ ناله
نفسم بسکه غم جان شده است
سینه صحرای غزالان شده است
اشک مهتاب فرو میریزد
خانهی کیست که ویران شده است؟
بیمحابا به تماشا آیید
کوچهی ناله چراغان شده است
غم که تازه نبود همرهی ما
با که دل دست و گریبان شده است؟
جنس اقبال ندارد بازار
این خریدار پشیمان شده است
شمع از بزم به بیرون ببرید
فکر پروانه پریشان شده است
حالت آینه دیدن دارد
آبله چاک گریبان شده است
زخم از خنده صدف بفروشد
راز بنهفته نمایان شده است
وحشتم سوختنی میخواهد
جنس آینه چه ارزان شده است
زخم دل باب شفا نیست "سنا"
این نمک ننگ نمکدان شده است
سنا
غزلی به زبان اردو:
حال دل میں بتا نہیں سکتا
آگ کے پاس جا نہیں سکتا
آنکھ میں روشنی نہیں ہے اب
عشق کے خط پڑھا نہیں سکتا
آرزو مٹ گئے نہ موت کے بعد
اس دیے کو بجھا نہیں سکتا
زندگی کھیل ہی نصیبوں کا
یہ فریب اور کھا نہیں سکتا
خود پہ احساں بہت کیا لیکن
کیا کروں اب چکا نہیں سکتا
مَی کَشی سی گیا ہو ہوش سی میں
اب کہیں اور جا نہیں سکتا
عشق نے امتحاں دے دیں اپنی
دل دوبارہ لگا نہیں سکتا
مت بتاؤ "سَنا" وفا کے بات
ابھی یہ بوجھ اٹھا نہیں سکتا
سنا