یک دوست
یک همنوع
عادت دارم از بالا به پایین به آدمها نگاه نکنم, از روبرو آدمها زیباترند و من نیز، زیباتر دیده می شوم. از روبرو یعنی در کنار آدمها بودن ، همسطح و همدل و هم گفتارشان.
فضایی را یافتم که گفتگو کنم بی آنکه ببینمشان و بشناسمشان.
دوست داشتنشان، بی اطلاع از کی و کجایی بودنشان یعنی تکه ای از قلب خدا در وجود توست.
یعنی بی جهت دوست داشتن موجوداتی که عزیزترینهای خالقند حتی اگر خود ندانند.
عادت دارم که دیگران را کوچک نبینم، چون اشرف مخلوقات در هر لباسی بزرگ است و عزیز.
باور دارم که همگان همسطحند و همسان...
((حضور من در هیچ رومی دال بر تایید آن نیست))