من آن سنگم
منم آن سنگ رنجوری که تیپا میخورد ثالث
در آن پسکوچه هایی که صدای درد می آید.
همان سنگی که در سرمای جان فرسای آدم کش
به شوق لحظه پرتاب
بدست مردکی مضحک
که گاها سنگ ها را میپراند آن طرف
بعد از همین دیوار ،
دلگرمم...
(پس از دیوار جایی عاری از تیپای سرماهاست)
میدانی؟
من آن سنگم که روزی شیشه را تِق میزند عاشق
به شوق لحظه دیدار
بدور از تهمت و تیپا
بدون درد
تو را هر روز خواهم دید.
شبیه سنگهای دیگر آنسوی این دیوار،
خوشبختم.