میشکست و دوباره پا میشد
زنِ ابری تنِ پُر از خورشید
دستی از هر کرشمهی مرگش
ذرهای زن به صحنه میپاشید
زخمهایش به ضربه میخندید
شانههایش سقوط میکردند
آدمش در بهشت جا میماند
سیبهایش هبوط میکردند
دامنی که به لکه رنگین شد
روزگاری پر از فروپاشی
لحظه ای پیکری درون قفس
فرصتی طرح ناب نقاشی
در نگاهش دو آهوی وحشی
صید و صیاد همزمان بودند
موج موها و شیب ابروهاش
قاتلانی حریص جان بودند
داغ صد بوسه روی ترقوه
ننگ صد نام روی پیشانی
خوشه ای گندم و هجوم درو
دست و داس و تن و پریشانی
کوچه کوچه تلو تلو می خورد
خانه خانه به تخت خواب رسید
ماهیِ کام زخمی از قلاب
به هیولای تنگ آب رسید
حصر و بن بست و دور باطل بود
پیچ و تاب تنی که زن ،زن، زن
تُنگ را در تَنَش شکستن بود
بوسه بر زن ،زنی که تن ،تن،تن
ندا کاظمی