خورشید بدامانم انجم به گریبانم
در من نگری هیچم در خود نگری جانم
در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم
من دردم و درمانم ، من عیش فراوانم
من تیغ جهانسوزم ، من چشمه حیوانم
چنگیزی و تیموری ، مشتی ز غبار من
هنگامه افرنگی یک جسته شرار من
انسان و جهان او از نقش و نگار من
خون جگر مردان، سامان بهار من
من آتش سوزانم من روضه رضوانم
آسوده و سیارم این طرفه تماشا بین
در باده امروزم کیفیت فردا بین
پنهان به ضمیر من صد عالم رعنا بین
صد کوکب غلطان بین صد گنبد خضرا بین
من کسوت انسانم پیراهن یزدانم
تقدیر فسون من تدبیر فسون تو
تو عاشق لیلائی من دشت جنون تو
چون روح روان پاکم از چند و چگون تو
تو راز درون من ، من راز درون تو
از جان تو پیدایم ، در جان تو پنهانم
من رهرو و تو منزل من مزرع و تو حاصل
تو ساز صد آهنگی تو گرمی این محفل
آواره آب و گل ، دریاب مقام دل
گنجیده بجامی بین این قلزم بی ساحل
از موج بلند تو سر بر زده طوفانم
اقبال لاهوری
Xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx×××××××××××××××××X
شیعه گر سنی نباشد، شیعه نیست
یعنی اینکه صاحب اندیشه نیست
سنی گر شیعه نباشد، سنی نیست
یعنی اینکه سنتش از ریشه نیست
شیعه و سنی زیک نخل قویست
این حقیقت بر کسی پوشیده نیست
بر جدایی هر که دامن میزند
دشمن دین است، آن بخشیده نیست
ضعف ما در اختلاف است، اختلاف!
بدتر از این تیشه، دیگر تیشه نیست .
#####################
میان عرفا نیز جایگاه خاصی دارد:
هر آن چه در جهان از زیر و بالاست
مثالش در تن و جـــان تو پیــداست
جهان چون توست یک شخص معین
تو او را گشته چونجان، او تو را تن
تن تـو چـون زمین، سرآسمان است
حواست انجم و خورشید جـان است
شبستری
هر که داند راز اسمای علی
حکم راند از ثریا تا ثری
محمد اقبال لاهوری
به راغان لاله رست از نو بهاران
به صحرا خیمه گستردند یاران
مرا تنها نشستن خوشتر آید
کنار آب جوی کوهساران
اقبال لاهوری
عطا کن شور رومی ، سوز خسرو
عطا کن صدق و اخلاص سنائی
چنان با بندگی در ساختم من
نگیرم گر مرا بخشی خدائی
اقبال لاهوری
هرگز بت من روی به کس ننموده است
و این گفت و شنود خلق، بر بیهوده است
و آن کس که بتم را به سزا بستوده است
او هم به حکایت ز کسی بشنوده است
باباافضل کاشانی, رباعیات
باباافضل کاشانی