مسعود مالکی on Clubhouse

Updated: Oct 15, 2023
مسعود مالکی Clubhouse
582 Followers
206 Following
@masoomasoo20 Username

Bio

حضور من در روم های مختلف به معنی همفکری با آن گروه ها نیست...
اسامی کتابهای من:
یک شاعر و کمی شعر
پایان نارنجی
چه خبر؟
نبض جنوب.

("دفتر شعر سپید خط آخر"
و یک داستان در دست چاپ )

بزنگاهی خطرناکست و مردم سر گم و گیچ
شبی تاریک و طولانی و راهی پیچ در پیچ

«گرفته آسمانی» ظلمت اندود و مه آلود
نمی بیند کسی جز پیش پای خسته اش هیچ
«مسعود مالکی» ـ

درین شهری که یک عالم شواهد بر علیهم
بود
فقط پیراهنی پاره گواه پاکی ما شد.
«مسعود مالکی»

نشد درگیر رویا بر خلاف حرفهایش
زمستان را بغل زد با تمام برفهایش

اگرچه ٱب را هم قبل خوردن خوب میشست
نشسته گردی از فرزانگی بر ظرفهایش
«مسعود مالکی»

مدتی هست به دنبال کسی می گردم
نگرانم که نبینم مگر او را در خواب
«مسعود مالکی»

باز هم با یک قطار دیگر از اینجا گذشت
یک مسافر از مسیر زخم شاعرها گذشت

فاصله چیزی نبود اما نفهمیدم چرا
ریل های رابطه با سردی از گرما گذشت

بعد ازین فرقی ندارد هر که امد هر که رفت
ٱنچه باید نگذرد بر ما که تا حالا گذشت

دیگر ای باران مبار اینجا به لطفت دیر شد
شور بختی از لب سوزان این صحرا گذشت

درد ٱدم را نمی فهمند این بی مغزها
ٱه مجنون ها فقط از سینه لیلا گذشت

گاه گاهی تا دلم می گیرد این کنج اتاق
می نویسم : بد بلایی بود عشق , اما گذشت


سطر ٱخر مینویسم : بی خیالش مرد باش
فکر کن یک لحظه ی توفانی از دریا گذشت
«مسعود مالکی»

آنروز  که  گرگان   سر هر   چشمه  بگیرند
شک   نیست   غزالان  جهان   تشنه  بمیرند

بر    باد   رود   هیبت    هر جنگل    پر بار
وقتی  که   سگ  و   گربه  آن  منکر  شیرند

سیری         نپذیرند      گیاهان     نمک زار
الماس    ببارد    ز    فلک   ،    باز    فقیرند

پیچند   علف ها   به   پر  و   پای  گل  یاس
با     آنکه     مصرند    ولی    باز     حقیرند

شهری  که   بخیلان  بشوند  عامل  و سالار
مردم  همه  بی نان  و  بخیلان  همه سیرند
 «مسعود مالکی»
باران که شست شیشه های خسته از غبارها
توفان دیگری زد و گذشت از حصارها

هر سال نو که سبزه ها دمیده اند ،رفته اند
بر بادهای   هرز بی توقف بهارها

هر روز می دود مسافری که مانده از سفر
بر روی ریل های زنگ خورده قطارها

اینجاهمه به یک روش به خط مرگ میرسند
فرقی نمی کند  چه یک مغل چه  سربدارها

تاریخ بر تمدنی به رنگ خون نشسته است
شمشیر ایستاده روبروی استوارها

انگار جنگ و مرگ و زندگی مکمل همند
آدم هم این وسط ظهور خلقی از هزارها

فرعون اگر نبود از قضا پیمبری نبود
تکریم می شود عصا به اعتبار مارها

یک عمر میگریزی از خودت به هرطرف ولی
یکروز خسته می شوی از اینهمه فرارها

آهی کشید و ازدهان سرد کوچه ها گذشت
فصلی که قامتش خمیده در خم گذارها
«مسعود مالکی»

Member of

More Clubhouse users