در جوانی
کس دانست در جوانی می شود پیر شد؟
یا که موی سپید کرد بی آنکه دیر شد؟
مرده را با زیستن آمیخته ایم
بی آنکه زیستیم خود مرده ایم
من ز درد پیری در جوانی ناله ام
درد عشق را در بی زمانی گم کرده ام
دیده های ما توان دیدن خود نداشت
هر که ما را دید آگاه سازد، که ما از خود خبر نداشت
دیگری ز حسرت جدایی موی سپید کرده
ما ز حسرت لحظه ای لبخند، دندان سیاه
ما را وهمی ز پیری در روی نیست
ما را امیدی برنا در آن ماست