از بخت بدم آیینه فروش شهر کورها شدم
اما سکوتی کردم قوی تر از فریاد ها
وقتی خورشید غروب کنه
هیچ شمعی نمیتونه جاشو پر کنه
من دلم پرواز میخواست اما تو آسمون تو
قاصدک بشم بیام بشینم رو دست های تو
ببینم ی خورده عشق بازم تو چشم های تو
چشم های تو
حیف...
آنقدر خسته ام که
نه نای دلکندن دارم نه نای دل دادن
نه پای رفتن دارم نه پای ماندن
بی مقصد بی دلیل زنده ام...
عشق بی وفا من در فراقت ایوب را زمین گیر کردم تو از چه صبری صحبت میکنی
1987
TEHRAN.J.GHARB