🇮🇹
نه در روزم نه در شامم
نه خوشحالم نه غمگینم
نه دردی مانده و درمان
نه در صحت نه بیمارم
نه عذرایم نه لیلایم
نه بیژن من نه فرهادم
نه آن دلداده شیدا
نه آن معشوق محبوبم
نه اینک هیچ امیدی
نه من چشمی به فردایم
نمانده یادگار از عشق
نه حتی یک نشانی هم
پر از کابوس و تلخیها
پر از تنهایی و دردم
پر از بیاعتناییها
پر از نفرت پر از مرگم
شبیه کودکی خسته
نشسته کنج دیوارم
شبیه زاغکی زخمی
پی اوج درختانم
چه گویم من نمیدانم
چه دانم من نمیدانم
همین را لیک میدانم
که در بند و گرفتارم