Los Angeles, CA
«ای دوست در روضهٔ قلب ، جز گل ِ عشق ، مکار»
بهاءالله
«ندای کردارمان آنقدر بلند است که نمیگذارد کسی ندای گفتارمان را بشنود»
«آقای فواد»
««« بودن من در اتاقی ، برابر با این نیست که با گفتاری که روی هر استیجی در انجام هست ، همسو هستم . هستم که دیدگاههای گوناگون رو بشنوم »»»
بزرگواران ؛ این «بهائیت» نیست بلکه آئین بهایی هست ، خواهش میکنم از افزودن پسوند «یت» به ادیان پرهیز کنید.
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟
تو یکی نه ئی ، هزاری ؛ تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مُرده بهتر
«مولانا»
از راه ِ آیین بهایی عاشق پروردگارم ، پروردگاری که نخواسته که دوزخ و آتش و شکنجه برای کیفر بندگانش قرار دهد، پروردگاری که پیروی دستوراتش؛ نه روی ترس از دوزخ یا برای چشمداشت بدست آوردن بهشت و حوریان ِ او نیست، بلکه از روی ِ«عشق» به اوست. از این روی ، پیرو آئین بهایی هستم وگرنه اینکه بتونم بگم «بهاییام» ، بسیار بسیار دشوار است چون «بهایی» برابر است با «جامع ِ جمیع ِفضایل اخلاقی» ، و من از این بسیار دورم ؛ در تلاشم ولی بسیار دورم . آیینی که به من آموخته سر سوزنی خشکمغزی و تعصب نداشته باشم حتی به آیین و دینی که پیروی میکنم، چون «خشک مغزی» نابود کنندهی بنیان بشریست، پس به دیدگاه شما ارج میگذارم تا جایی که باورمندی ِ شما ، حقوق انسانی هیچ انسانی و حق حیات هیچکسی رو پایمال نکند .
از این رو میستیزی به فر ِمهرآفرینی ، چون
تو با کین آفریدن سرخوشی ، از مهر؛ پژمانی
«خشونت» خشونت است هوشمند و ناهوشمند ندارد ؛ خشونت ، خشونت است و آفرینندهی خشونتهای پسین خواهد بود . رنسانس با خونریزی رو نداد ، در درازنای سالها با بینش و بالا رفتن درک و رواداری در مغزهای مردمان اروپا روی داد و با رخدادش ، اروپایی را که اسیر خوانش نادرست اهل ِ کلیسا بود ؛ اهل کلیسا که بر آن چنبره زده بودند و دانشمندانش و مردمان را به آتش ِ «کین» میافکند ؛ را به جایی رساند که اکنون به آن رشک میورزیم .
در لیبی ، عراق ، افغانستان ، «خشونت» به جنگِ خشونت رفت ، ولی چه شد ؟ درب بر همان پاشنه که میچرخید همچنان میچرخد . تا آن هنگام که مغزها را پالایش نکنیم ، ما مردمان ، چون کودکی میمانیم که اگر به او طلا بدهید ، آنرا برای ریگی بر زمین خواهد افکند و ما نیز دیر یا زود باز به همان روزگار سیه باز خواهیم گشت .