تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
طبیب عشق مسیحا دمست و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر
به زیر آن درختی رو که گلهای تر دارد
آنکه را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند