Iranian history researcher "Mazdayasna and Mithraism"
Poet
Humanities student
From Kerman to Gujarat, Khorasan became our destiny
منم پسر کسی هستم🌱
من روایت میکنم اکنون ؛
راوی توسی روایت میکند اینک.قصه است این ، قصه ، آری قصه درد است .شعرنیست،این عیار مهر و کین و مرد و نامردست.
این گلیم تیره بختی هاست.خیسِ خونِ داغِ سهراب و سیاوشها،
روکش تابوت تختی هاست..باز گویم ، همچنان که گفته ام باری،راوی افسانه های رفته از یادم،جغد این ویرانه نفرین شده ی تاریخ،بوم بام این خراب آباد،قمری کوکوسرای قصرهای رفته بر بادم.آری آری من همین افسانه می گویم و شنیدن را دلی دردآشنا و اندوه اندوده،و به خشم آغشته و بیدار می جویم.
آه
دیگر اکنون آن عماد تکیه و امید ایرانشهر،
شیر مرد عرصه ناوردهای هول، پور زال زر ، جهان پهلو
آن خداوند و سوار رخش بی مانند،آنکه نامش، چون همآوردی طلب می کرد،به چار ارکان میدانهای عالم لرزه می افکند،
آنکه هرگز کس نبودش مرد در ناورد،آن زبردست دلاور، پیر شیر افکن،
آنکه بر رخشش تو گفتی کوه بر کوه است سوار در میدان،بیشه ای شیرست در جوشن؛آری اکنون شیر ایرانشهر،
تهمتن گرد سجستانی،کوه کوهان ، مرد مردستان
رستم دستان
در تگ تاریک ژرف چاه پهناور،کِشته هر سو بر کف و دیوارهایش نیزه وخنجر،چاه غدر ناجوانمردان،چاه پستان ، چاه بی دردان،چاه چونان ژرفی و پهناش ، بی شرمیش ناباورو غم انگیز و شگفت آور،آری اکنون تهمتن با رخش غیرتمند،در بن این چاه آبش زهر شمشیر و سنان ، گم بود،پهلوان هفت خوان ، اکنون طعمه دام و دهان خوان هشتم بود.و می اندیشید که نبایستی بگوید هیچ بس که بی شرمانه و پست ست این تزویر.چشم را باید ببندد ، تا نبیند هیچ.
بس که زشت و نفرت انگیزست این تصویر.و می اندیشید:باز هم آن غدر نامردانه چرکین،باز هم آن حیله دیرین،چاه سرپوشیده ، هوم ! چه نفرت آور !جنگ یعنی این؟و می اندیشید
که نبایستی بیندیشد.چشم ها را بست.و دگر تا مدتی چیزی نیندیشید.ناگهان انگار بر لب آن چاه سایه ای ، پرهیب محو سایه ای را دید.او شغاد ، آن نابرادر بود که درون چه نگه می کرد و می خندید
و صدای شوم و نامردانه اش در چاهسار گوش می پیچید.هان ، شغاد! اما دونک نامرد بس کوچکتر از آن بود که دل مردانه رستم برای او بخشم آید.باز اندیشید،که نبایستی بیندیشد.قصه می گوید که بی شک می توانست او اگر می خواست که شغاد نابرادر را بدوزدبا کمان و تیر
بر درختی که به زیرش ایستاده بود،و بر آن تکیه داده بود،و درون چه نگه می کرد.قصه می گوید:
این برایش سخت آسان بود و ساده،همچنانکه می توانست او – اگر می خواست –کان کمند شصت خم خویش بگشاید و بیندازد به بالا، بر درختی، گیره ای، سنگی و فراز آید.ور بپرسی راست، گویم راست
قصه بی شک راست می گوید می توانست او اگر می خواست
لیک…
Invited by: Reza
if the data has not been changed, no new rows will appear.
Day | Followers | Gain | % Gain |
---|---|---|---|
October 15, 2022 | 86 | +1 | +1.2% |
August 18, 2022 | 85 | +33 | +63.5% |
June 05, 2022 | 52 | -1 | -1.9% |
December 16, 2021 | 53 | +1 | +2.0% |
November 07, 2021 | 52 | +4 | +8.4% |
September 30, 2021 | 48 | +5 | +11.7% |
August 13, 2021 | 43 | +37 | +616.7% |