از «سدای سخن عشق» ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
«جلوه»ی خدا
مسدود کن، مزاحم بسیارِ تو شدم
از هر دریچهیی که دلآزار تو شدم
مسدود کن که طاقت من تاق گشته است
از حد زیاده واله و بیمار تو شدم
من دل سپردهی گلِ اِشراق چشم تو...
من داغدار گونهی گلزار تو شدم
از زخمههای مژهی تو زخم خورده ام
زخمیِ نرگسان کماندار تو شدم
تنها نه درگرفتهی آواز توستم
من کشتهی تمامت هنجار تو شدم
ای دخت نازدانه، ایا «جلوه»ی خدا!
از تو وفا ندیده، وفادار تو شدم
گفتی که چیست باعث این دلسپردهگی
گفتم: شکار شیوهی گفتار تو شدم
انگار دختِ خوب بدخشان ماستی
انگار اسیر جلوهی فرخار تو شدم
بسیار درد میکشم از دوربودنات
بسیار عاشقانه گرفتار تو شدم
با من بکن هر آنچه دلت خواست، نازنین!
جرمم فقط همین که طلبگار تو شدم
آزار تو برای من از لطف بهتر است
کی گفته ام عزیز، که بیزار تو شدم
مسدود کن، مزاحم بسیار تو شدم
از هر دریچهیی که دلآزار تو شدم
«ب.ب» ۱۴۰۲/۵/۵
√چ.ن