زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول
آن هاي هوي و نعرهء مستانم آرزوست
گوياترم ز بلبل اما ز رشك عام
مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همی گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما
گفت آنكه يافت مي نشود آنم آرزوست
پنهان زديده ها و همه ديده ها از اوست
آن آشكار صنعت پنهانم آرزوست
گوشم شنيد قصه ايمان و مست شد
كو قسم چشم؟ صورت ايمانم آرزوست
يك دست جام باده و يك دست جعد يار
رقصي چنين ميانهء ميدانم آرزوست