شیراز
مدرس ادبیات
گر همی خواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد
این دعا هم بخشش و تعلیم توست
گر نه در گلخن گلستان از چه رست
در میان خون و روده فهم و عقل
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
از دو پاره پیه این نو ر روان
موج نورش می زند بر آسمان
گوشت پاره که زبان آمد از او
می رود سیلاب حکمت همچو جو
سایه حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زآن در برون آید سری
چون نشستی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی می کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک