⏳
#جنین_زند_آجوئی
#ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
Alley 🏳️🌈
“فریدون فرخزاد”
فــردا از آن من و توست اگـر ز راه آید
امـا بدون رزم مـا فـردا نمـی آیـد
بــه پـا خـیزیـد ای مـردم مـیان تـاریکـی
بــه سـوی صـبح پـرگـیریـد کـه شـب نمـی پـایـد!
⏳
”فروغ فرخزاد“
…
آیا دوباره گیسوانم (گیسوانمان) را در باد شانه
خواهم (خواهیم) زد؟
آیا دوباره باغچهها را بنفشه خواهم (خواهیم) کاشت؟
و شمعدانیها را
در آسمان پشت پنجره خواهم (خواهیم) گذاشت؟
آیا دوباره روی لیوانها خواهم (خواهیم) رقصید؟
آیا دوباره زنگ در مرا (مارا) بسوی انتظار صدا
خواهد برد؟
…
⏳
” امیرهوشنگ ابتهاج “
میبینم
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را…
ای شادی
آزادی
ای شادی… آزادی
روزی که تو بازآیی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غم هامان سنگین است
دل هایمان خونین است
از سر تا پامان خون می بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم
وقتی که زبان از لب می ترسید
وقتی که قلم از کاغذ شک داشت
حتی، حتی حافظه
از وحشت در خواب سخن گفتن میآشفت
ما نام تو را در دل
چون نقشی بر یاقوت می کندیم
وقتی که در آن کوچه تاریکی
شب از پی شب می رفت
و هول سکوتش را
بر پنجره فروبسته فرو میریخت
ما بانگ تو را با فوران خون
چون سنگی در مرداب
بر بام و در افکندیم
وقتی که فریب دیو
در رخت سلیمانی
انگشتر را یکجا با انگشتان میبرد
ما رمز تو را چون اسم اعظم
در قول و غزل قافیه میبستیم
از می
از گل
از صبح
از آینه
از پرواز
از سیمرغ از خورشید میگفتیم
از روشنی
از خوبی
از دانایی
از عشق
از ایمان از امید میگفتیم
آن مرغ که در ابر سفر می کرد
آن بذر که در خاک چمن می شد
آن نور که در آینه می رقصید
در خلوت دل با ما نجوا داشت
با هر نفسی مژده دیدار تو می آورد
در مدرسه
در بازار
در مسجد
در میدان
در زندان در زنجیر
ما نام تو را زمزمه می کردیم
آزادی آزادی آزادی
آن شبها آن شبها آن شبها
آن شبهای ظلمت وحشت زا
آن شبهای کابوس
آن شبهای بیداد
آن شبهای ایمان
آن شبهای فریاد
آن شبهای طاقت و بیداری
در کوچه تو را جستیم
بر بام تو را خواندیم
آزادی آزادی آزادی
می گفتم
روزی که تو بازآیی
من قلب جوانم را
چون پرچم پیروزی
برخواهم داشت
وین بیرق خونین را
بر بام بلندتو
خواهم افراشت
می گفتم
روزی که تو بازآیی
این خون شکوفان را
چون دسته گل سرخی
در پای توخواهم ریخت
وین حلقه بازو را
در گردن مغرورت
خواهم آویخت
ای آزادی، بنگر آزادی
این فرش که در پای تو گسترده ست
از خون است
این حلقه گل خون است
گل خون است
ای آزادی
از ره خون می آیی اما
می آیی و من در دل می لرزم
این چیست که در دست تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیده ست؟
ای آزادی آیا با زنجیر
می آیی ؟
⌛️
🕳